شاخه ها خم شدند
برگ ها گریستند و رنگ باختند
همه عوالم سر فرود اوردند
ولیکن تو برنخواستی
خواستم بگویم
این ره که میروی به ترکستان است
همه هستی ام اهسته تر پاقدم هایت را چه اهسته ولی با گریه دنبال کردم
ماه همدم شب های تیره وتارم بود
ستاره ها رقص مرگبار میکردند من میدویدم نفس نفس زنان که تو بی منصدبار در لحظه های سکوت مرگبار غم خواهی مرد وباد سیلی های دردناکش را بر من میکوفت
چه روز سردی بود مروارید هایم یخ زده بود و دهان پر زگل
دیگر راهی نمانده بود تو را دیدم دنبال کردم ولیکن دیگر دیر بود تو در مرداب زیبایت غرق بودی
تو در مردابی فرو رفتی که من فریاد میزدم
قاصدکان ناله میکردند ولی خود نمیدانستی
تو شاد بودی مهتر زمهر بودی مرا ندیدی هنوزز در ان مرداب غرقی ومن
گرچه در دلت جایی ندارم و گرچه تو شبنم چشمهایم را ندیدی
ولیکن هنوز نگران نگرانی ات هستم
نرگس من
برگرد.....
ا بچه ها گریه نکنیدا دیشب ساعت ۳ با نور موبایل این چرت و پرتا رو نوشتم خیلی ضایع بود نه نخندین دیگه ا هرکی از یه جایی شروع میکنه دیگه میدونم الان تن سهراب سپهری و خاندان باستانی شاعران و لر زونیدم و از همه عذر میخوام



